FmG 1::: f:film...m:music...g:game...1

لینک هاو فایل های ما تازه ترین ها نیستند بلکه برترین ها هستند

FmG 1::: f:film...m:music...g:game...1

لینک هاو فایل های ما تازه ترین ها نیستند بلکه برترین ها هستند

یه دنیا دلم گرفته

 ازین دنیا دلم گرفته بازم چیکار کنم ؟ دوباره گریه ؟ یا شایدم مبارزه...









گاهی باید به گذشته ت برگردی مرورش کنی و به خودت بگی:
سلامتیه خودم که اینهمه تحمل داشت




من پذیرفتم که عشق افسانه است.......!!!!!



جزر ومدهای زیادی آمده اند ورفته اند........

موج درموج.....

امانمیدانم چرا......

هنوزهم برتن خیس ساحل.....

نام تورامیبینم......!!!!





نقاش نیستم......

ولی تمام لحضه های باتوبودن رادردمیکشم.....




توراحســـــ میکنمــــــ هردم...

که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...

من از شوق تماشایت...

نگاه از تو نمیگیرم....

ولی...افســـــــــــــوس...این رویاست....

تمام آنچه حســــ کردمـــ،تمام آنچه میدیدم....

تو با من مهربـــــــــــان بودی...

واین رویا چه زیبا بود....

ولیـــ.... افسوســـ.... که رویا بود....

ولیـــ افسوســـــــــ که پایانــــــــ میرسد روزی......




تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام

دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو

دردش متفاوت باشد ویرانم می کند

من از دست رفته ام ، شکسته ام

می فهمی ؟

به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛

اما اشک نمی ریزم

پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند...





حالم بد نیست غم کم می خورم
کم که نه!
هر روز کم کم می خورم



اب میخواهم سرابم می دهند ...

عشق می ورزم عذابم می دهند



خود نمیدانم کجا رفتم به خواب ...

از چه بیدارم نکردی افتاب؟!!



خنجری بر قلب بیمارم زدند ....

بی گناهی بودم و دارم زدند...



دشنه ای نامرد بر پشتم نشست ...

از غم نامردی پشتم شکست...



عشق اخر تیشه زد بر ریشه ام ...

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام...



عشق اگر اینست مرتد می شوم ...

خب اگر اینست من بد می شوم...



بس کن ای دل

نابسامانی بس است ...

کافرم

دیگر مسلمانی بس است...



در میان خلق سر در گم شدم ...

عاقبت الوده ی مردم شدم...



درد می بارد چو لب تر می کنم ...

طالعم شوم است باور می کنم...



من که با دریا تلا طم کرده ام ...

راه دریا را چرا گم کرده ام؟!!!



قفل غم بر درب سلولم مزن ...

من خودم خوش باورم گولم مزن...



من نمی گویم فراموشم مکن!

من نمی گویم که با من یار باش!



من نمی گویم مرا غم خوار باش !

من نمیگویم دگر گفتن بس است !



گفتم

اما

هیچ

نشنفتن بس است!

روزگارت باد شیرین

شاد باش



دست کم یک شب تو هم فرهاد باش!



اه در شهر شما یاری نبود...

قصه هایم را خریداری نبود...



وای رسم شهرتان بیداد بود ...

شهرتان از خون ما اباد بود...



خسته ام از قصه های شومتان ...

خسته از همدردی مسموتان...



این همه خنجر دل کس خون نشد ؟

این همه لیلی کسی مجنون نشد؟



اسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسرت فرهادتان



کوه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام



عشق از من دور پایم لنگ بود

قیمتش بسیارو دستم تنگ بود



گرنرفتم هر دوپایم خسته بود

تیشه گرافتاده دستم بسته بود



هیچ کس از حال ما پرسید؟

نه!

هیچکس اندوه مارادید؟

نه!



هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که باما بود از ما می گریخت



چند روزی است حالم دیدنیست

حال من از این وان پرسیدنیست



گاه بر حافظ تفال می زنم

حافظ فالم را گرفت ....



یک غزل امد که حالم را گرفت:



ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود انچه می پنداشتیم

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد